می‌نالم   من از مردم فریبانِ خدانشناس ، می‌نالم که با نام خدا خوردند حق‌الناس می‌نالم   از آنکه سفره‌اش رنگین شده از خون محرومان ولیکن با خودش ، ما را کند مقیاس می‌نالم   دلم خون است از آدم‌نما میمون خوش‌رقصی که دم از حق زند؛ از دست این نسناس می‌نالم   ازین اهریمنانی که به جلد آدمی رفتند ازین دیوانِ اهریمن‌تر از خناس می‌نالم   تنم در آسیای زندگانی ، بی رمق گشته که مثل دسته‌های خسته‌ی دستاس می‌نالم   چو عمری صادقانه در مسیر عمر کوشیدم از آن کس که ندارد حرمتم را پاس می‌نالم   چنان زخمی به دل دارم ازین مخلوق بی وجدان که گویی نیش خوردم نیمه‌شب از ساس می‌نالم   شکسته، قامتم چون خطّ نستعلیق و دیوانی که مانند قلم ، بر صفحه‌ی قِرطاس۱ می‌نالم   گهی نالم به حال مردم قربانی تاریخ نظیر ژاک رنه و دانتون و باراس۲ می‌نالم   شدم گاهی چو ژان والژان و ماریوس و کوزت۳ نالان و گاهی هم به حال شخص آنجوراس۴ می‌نالم   هزاران بار مُردم از غم ، اما زنده گردیدم ز دست معجزات حضرت الیاس۵
آخرین جستجو ها